دلنوشته های منامن

وطنم پاره تنم خاک تورا بوسه زنم منامن

دلنوشته های منامن

وطنم پاره تنم خاک تورا بوسه زنم منامن

ارائه ی مقاله توسط آقای دکتر محمد رضا شاد منامن






























ارائه ی مقاله توسط آقای دکتر محمد رضا شاد منامن

ارائه ی مقاله توسط دکتر محمد رضا شاد منامن عضو هیئت علمی و معاونت پژوهش و فن آوری

ارائه ی مقاله توسط آقای  دکتر محمد رضا شاد منامن عضو هیئت علمی و معاونت پژوهش و فن آوری و آقای فتح اله ابوالفتحی مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد خلخال در کنگره بین المللی پیوست نگاری فرهنگی بوشهر با عنوان گرایش های فرهنگی جوانان و هدفمند سازی آن در

دانشگاه آزاد اسلامی واحد خلخال

سلام بر مادر / مادران روستای منامن / خلخال


سلام بر مادر / مادران روستای منامن / خلخال

به سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم میگن : جانم !
و هر وقت صدامون میکنن ، میگیم: چیه ؟ ها . . . ؟!
یک مادر می تواند ۱۰ فرزندش را نگهداری کند ، اما ۱۰ فرزند نمی توانند یک
مادر را نگه دارند !



به سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم میگن : جانم !
و هر وقت صدامون میکنن ، میگیم: چیه ؟ ها . . . ؟!
یک مادر می تواند ۱۰ فرزندش را نگهداری کند ، اما ۱۰ فرزند نمی توانند یک
مادر را نگه دارند !
به سلامتی همه مادر ها . . .
به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز ، جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم
به موی سپیدت مرا ببخش ، مادر ، ای تمام هستی من !
سلامتی همه مادر ها . . .
به سلامتی مادر به خاطر این که همیشه از غمهامون شنید اما هیچ وقت از غمهاش نگفت . .
به سلامتی مادرایی که با حوصله ای راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن ، ولی
تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !
به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله
کرده . . . !
سلامتی مادر وقتی غذا سر سفره کم بیاد ، اولین کسی که از اون غذا دوس
نداره خودشه . . .
به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد !
به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدون حضور مادر
زندگی یه لحظه هم معنی نداره
تنها کسی که وقتی شکمش را لگد می زدم ازشدت شوق می خندید مادرم بود ، به
سلامتی همه مادرا . . .
به سلامتی اونی که وقتی از مدرسه می اومدم خونه ، می گفت از صبح تا حالا
برات ۱۰۰۰ تا صلوات فرستادم تا امتحان تو ۲۰ بشی . . .
به سلامتی مادر واسه این که دیوارش از همه کوتاهتره . . . !
به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته . . .
ادعای عشق می کنیم و فراموش کرده ایم رنگ چشم های مادرمان را !
به سلامتیشون . . .


سوالی سخت درمصاحبه ی استخدام

مردی به نام استیو، برای انجام مصاحبه حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت. مدیر شرکت، به جاى آن که سین جیم کند، یک ورقه کاغذ گذاشت جلوی استیو و از او خواست برای استخدام، تنها به یک سوال پاسخ بدهد.
سوال این بود: شما در یک شب بسیار سرد و توفانى، در جاده اى خلوت رانندگى می کنید، ناگهان متوجه می شوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس، به انتظار رسیدن اتوبوس، این پا و آن پا می کنند و در آن باد، باران و توفان چشم به راه کمک هستند.
یکى از آن ها پیر زن بیمارى است که اگر هر چه زودتر کمکى به او نشود ممکن است همان جا در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند.
دومین نفر، صمیمى ترین و قدیمى ترین دوست شماست که حتى یک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم، همسر آینده شماست که حالا با او در دوران نامزدی به سر می برید؛ اما خودروی شما فقط یک جاى خالى دارد، شما از میان این 3 نفر کدام یک را سوار مى کنید؟ پیرزن بیمار؟ دوست قدیمى؟ یا نامزدتان را؟
جوابى که استیو نوشت باعث شد از میان صدها متقاضى، به استخدام شرکت در آید. پاسخ این بود: من سوئیچ ماشینم را می دهم به آن دوست قدیمى ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند، و با نامزدم در ایستگاه اتوبوس می مانم تا شاید اتوبوس از راه برسد.

می گویندیک دیوانه سنگی درچاه می اندازدو...

مردی درکناررودخانه ای ایستاده بود

ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است.

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...

اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد!

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!

علاج واقعه راقبل ازوقع بایدکرد

می گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.

پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پیرزن می پرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !