دلنوشته های   منامن

دلنوشته های منامن

وطنم پاره تنم خاک تورا بوسه زنم منامن
دلنوشته های   منامن

دلنوشته های منامن

وطنم پاره تنم خاک تورا بوسه زنم منامن

بخوان،دلت تنگ بشه،چشات پرازاشک بشه .اوخو گل اغلا اولنری یاد ایله

یادبادآن روزگاران یادباد

بدجوری دلم هوای منامین راکرده است، منامینی را ، منامینی هایی که هستند.مخصوصاًمنامینی هایی که زمانی بودند ولی الآن نیستند وآرزومی کنم یک بارهم که شده ، باشندوآن چه راکه تحویل داده ا ندوبرای ماباقی گذاشته اندببینند.آرزو می کنم قربعلی ساقی، نیِ برآمده ازنای گرمش رابه صدادرآورد ودل های افسرده از هجران یارانش را تازه گرداند.آرزودارم علم الله حکمتی یک بارهم که شده سه دری اتاقشان رابازکرده وجلوی آن، روبه قبله، نوای گرم وملکوتی اذانش راسرداده وشاهد صف ملکوتی نمازگزاران آن زمان روستائیانش باشم.آرزودارم میهمان نَقل شیرین وجذاب نازخانم خالا،مستمع خاطرات شیرین ودوست داشتنی مئیی خالاباشیم ودل درپیچ وتاب گیسوان نارخانم خالا گره بزنم ویادشان راگرامی بدارم. آیامی شود یک باردیگردسته ی عزاداری اباعبدالله الحسین«ع» راباسردسته گی گل آقامروتی،حیات اله نظرزاده وباشاه بیت گویی های نجفقلی مهدیزاده وآیت اله عمرانی به سوی دیارباقی مردان وزنان ازدست رفته ی روستایمان به حرکت درآوریم ؟کجاست نوای دلنشین «کسیلدی یارب » سعداله عظیمی ؟کجاست صدای گرم وفراموش نشدنی عزیزاله ساعدی که ازبالاترین قسمت روستا برای صدازدن فرزندش همایون در روستاطنین اندازمی شد؟کجاست مردمحبوب ومهربان ،رفیق شفیق دشت وبیابان، حسن رضایی کمر؟که یک باردیگر مارامهمان خنده های دلربای خودبنماید. کجاست پهلوان منامین زمین؟کجاست یل نامدارطایفه ی شکارچی ها ؟رستم شکارچی ؟کجاست قهرمان جبهه وجنگ؟کجاست غیورمرد خاک ریزهای میدان مبارزه؟ملکعلی عبداللهی ؟دلم برای پنجه های هنرمندپیرولی غلامی تنگ شده است تا باضرب جذاب خود آهنگ شیروان شکسته سی راجانانه برایم بنوازدوعنایت الله عطایی که  باهفت انگشت هنرمند وساحر خوددرساز محلی بالابان هفت نوای محلی پاییزان،ولیجانی،دویمه کرم،یانیق کرم،گوللو قافیه،دوبیتی وقهرمانی  را درجان ودل مشتاقانش طنین اندازکرده وخون رادررگهای یخ زده یارانش به جریان اندازد. بدجوری هوای جمله ی «پیراولاسوز»فرج اله جعفری ،«آی ارسطوی»مشهدقیاس عزیزی

و«پودَرسگِ»گولو خالاراکرده ام .چه شیک پوش وزیباپوش وخوش کلام بود مشهدی جهان!ازهمسایه هایم نگفتم ،فیروزنریمانی مهربان ورئوف ،مشهد آینده ی غُرغُرو اما دل رحم ودلسوز،رفیق وهمراه همیشگی و مهربان سنگ های بزرگ مسجد قدیم مَمَدرضاغلامی.ای کاش میرزاعلی عمرانی بودندوبه احترام ریش سفید وحرمت سن بالای او صلح وآشتی درروستایمان عین گذشته ها جاری وساری می بود. وازمن 10ضرب در100رامی پرسیدندوجایزه ی یک ریالی مرا می دادند تا به روی چشمان منتظرم  می گذاشتم ودرعالم خیال جولان می کردم . وقتی مسجدبزرگ روستارامی بینم به یاد اقبال انامی می افتم که کلام شیرین واستادانه اش درخشت خشت دیوارهای مسجد نفوذ کرده وبه یادگارمانده است.واردمسجد می شوم وروبه رورانگاه می کنم همیشه استاد چوب وتیشه وارّه،مشهدیداله رحیمی رابه یاد می آورم وهنردستانش رادرمنبر قدیمی وزیبای مسجد به نظاره می نشینم، وقتی ترنم زیبای قرآن راازهرکجا وهرکسی می شنوم ناخواسته یاد مشهد صاحبعلی شاد می اُفتم که بیشترسوالات ایشان ازبچه های روستا درموردقرآن وآیات وسوره های قرآنی بود،وقتی صحبت از سخنان طنزآلودوبذله گویی های جذاب می شود به یاد استاد سخنان شیرین ومثل های فولکولوریک ،احسان انامی می افتم،وقتی آرایه ی ادبی اغراق رادرسرجلسات کلاس هایم تدریس می کنم یادسخنان اغراق آمیز واعجاب انگیز ضیغم عزیزی زیوروزینت کلاس هایم می شود ومثال های معروفش راابزارآموزشی کلاسم قرارمی دهم،وقتی چشمان سیاه وآرایش کرده ی زنان ودختران امروزی رامی بینم چشمان معصوم ورنگارنگ  دختران روستایی رابه یاد می آورم که با سرمه های دست ساز نازپری خاله عین تاریکی شب سیاه می شدند وسفیدیشان درمیان تاریکی می درخشیدوجلب نظر می کرد،زمان تدریس نثر دشوارومصنوع ادبی همیشه یادونام مردی از تبارآزادگان منامینی به نام باباکیشی آزادی درذهنم زنده می شود که باقلم آتشین خود متن های بسیارزیباوادبی درعین حال مصنوع ومتکلف برای روستائیان می نوشت که نشان از ذوق وقریحه ی بالای ایشان درادب وادبیات داشت،